صبح ساعت 5 بلند شدم نشستم به درس خوندن ... استرس داشتم شدید ...

فک میکردم از اینکه اولین امتحانمه استرس دارم .... خلاصه رفتم سرجلسه و نسبتا امتحانمو خوب دادم ...

بعدش قرار بود برم دفتر کار علی ... رفتم گل فروشی و براش گل خریدم ... به عنوان تبریک واسه دفترکارش ...

یه دربست گرفتمو وقتی رسیدم اونجا دیدم محمود و فاطمه و کیمیا هم هستن .. خوش گذشت ...

حیف که دیر رسیدم و باید زود هم میرفتم ... وقتی برگشتم خونه دیدم گوشی نیس

همه جارو گشتم .. از کیفم گرفته تا کل اتاقم ... به دوستام زنگ زدم ... با بابام رفتم دم مدرسه ام ...

نبود که نبود ... تا الان داشتم بخاطرش گریه میکردم ...

دیگه چجوری با عشقم در ارتباط باشم ...

بابام هم گفت فعلا دور گوشی رو خط بکشم تا بعد امتحانام ....

نظرات شما عزیزان:

شادی

ساعت9:36---25 ارديبهشت 1392

sallllllllllllllllllllllam setarere joon adet kardam moteasefam baraye goshit


پاسخ: سلام عزیزم...مرسی....

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: